نويسنده: احمد ياسوف
مترجم: دکتر سيّد حسين سيّدي




 

هماهنگي و انسجام

ترديدي نيست که مسأله ي انسجام و هماهنگي در ويژگي هاي هنر، شاخه ي اصيلي است و شامل تمام هنرها مثل نقاشي، پيکرتراشي، شعر و موسيقي مي گردد. اين مسأله را در تعاريف اين هنرها – علي رغم اختلاف مکاتب و روش آنها – مي يابيم.
انسجام و هماهنگي، ناشي از برخورد ميان دو پديده ي مختلف است. اين مقوله از گذشته بر زبان فلاسفه و نظريه پردازان زيباشناسي جاري بوده است و اين انسجام را که ميان دو پديده ي مختلف تناسب برقرار مي کند « وحدت در تنوّع » مي ناميدند که شرط اساسي، زيباشناسي است. لذا در يک نقاشي زيبا مي بينيم که تنوّع رنگهاي تيره و روشن، تابلو را در بر گرفته است و در آهنگ هنر شنيداري اوج و فرود با هم مي آيند.
به همين خاطر بوده است که فلاسفه از قديم شکل مستطيل را مي پسنديدند، چون بهترين شکل هندسي و بيانگر وحدت در تنوّع است؛ مستطيل از طول و عرض متفاوت و تکراري تشکيل شده است و بهترين جلوه ي اين هماهنگي، شکل انسان است که در بهترين وضع آفريده شده است. (1)
فايده ي اين معيار زيباشناختي، عموميت داشتن آن است و موجب شک و ترديد در روان نمي گردد؛ چون امري است واقعي؛ و در سنّت عربي، تناسب ناميده مي شود، چون تنها به ساختِ واژه اختصاص دارد. بر خلاف پيچيده گويي که به معناي تنافر کلمات با هم است؛ هم چنين برخلاف اصطلاح انسجام که به معناي آودن کلمات بر وزن هاي مشهور است و وزن هاي آن به وزن هاي بحرهاي شعر نزديک مي باشد. نمونه ي آن آيات إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللّهِ (2)، نَبِّىءْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (3) و لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ (4) مي باشد. روشن است که آيه ي نخست به بحر رمل و آيه ي دوم به بحر کامل نزديک است و آيه ي سوم نمايان گر چهار تفعيله از بحر رمل (فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن) است. اين نامگذاري در کتاب بديع القرآن و کتاب الفوائد موجود است. » (5)
اين نظريه از جانب آنها پذيرفته نيست، چون هيچ کلامي از تفعيله هاي بحرهاي شعري خالي نيست و موسيقي دروني براي نظم قرآن از اين تفعيله ها بي نياز است.
درتعريف انسجام و هماهنگي در نقد ادبي نکته اي وجود دارد که با تناسب تطبيق دارد. حامد عبدالقادر مي گويد « طرفداران مکتب رئاليسم برآنند که منشأ زيبايي هماهنگي و نظم در رنگها و شکلها و سبک و نغمه هاست؛ چه اين انسجام و هماهنگي طبيعي باشد و چه مصنوعي. اساس انسجام و هماهنگي، وحدت به همراه تعدّد است؛ يعني اجتماع عناصر مختلف و انسجام آنها به گونه اي که به يک واحدي تبديل شود که اجزاي آن به هم مرتبط و عناصر آن با هم هماهنگ باشند. » (6)
خوب است در اين جا به تبيين مسأله ي انسجام و هماهنگي قبل از ابن سنان خفاجي بپردازيم. جاحظ دريافت که زيبايي انسجام به دو شکل در زبان عربي خود را آشکار مي کند: 1. در انسجام و هماهنگي کلمات با هم، 2. در انسجام و هماهنگي حروف يک کلمه مي گويد: « از واژگان عرب واژگاني است که با هم تنافر دارند؛ و اگر در يک بيت با هم آيند، شاعر جز به دشواري نمي تواند آن را بيان کند، مثل بيت زير:
و قبرُ حربٍ بمکانٍ قفرُ * * * وليس قربٌ فبرِ حربٍ قبرُ
بهترين شعر آن است که اجزاي آن به هم پيوسته و داراي مخارج آسان باشند و حروف کلام و اجزاي شعر در يک بيت نيز بايد از پي هم روان آيند ولي اجزاي اين بيت بر زبانش دشوار مي آيند. » (7)
اين مسأله بر طبيعت حروف کلمه تکيه مي کند که با هم هماهنگ ولي با وجود حروف يک کلمه در کنار هم، متفاوت اند. جاحظ در ادامه مي گويد: « اين در تفاوت واژگان است، اما تفاوت در حروف که حرف جيم با حرف خاء همخواني ندارد و نه با قاف و طاء و عين چه با تقديم و چه با تأخير. و حرف زاء هم با ظاء و سپس ضاد و ذال نه با تقديم و نه با تأخير. » (8)
اين بر عرف زباني رايج و عادي دلالت دارد که در آن سنگينيِ ناشي از تفاخر ميان مخارج کم رخ مي دهد، چون مخرج جيم ميان زبان و کام بالاست و مخرج ظاء ميان اطراف دندانهاي ثنا و کناره ي زبان و مخرج قاف ابتداي حلق و مخرج طاء، کناره ي زبان و دندانهاي ثناياست، پس مخارج به هم نزديک اند.
پيداست که اين زشتي به واسطه ي سنگيني و دشواري ناشي از انگيزه هايي است. زبان شناسان کلاسيک به بررسي کامل واژگان تمام قبايل مي پرداختند و اين امر آنان را واداشت به ثروتي زباني اي دست يابند که در آن واژگان خشن اهميت داشت ولي ادبا مردم را از آنها بيزار کردند.
پس از بيان ديدگاه جاحظ که ذوق سليم به سادگي و رواني مخارج گرايش دارد بايد به ديدگاه رمّاني بپردازيم که قابل توجه است، چون وي بر رواني مخارج در قرآن به شيوه ي خاصي اشاره کرده است. مي گويد: « علت در تناسب و انسجام، تعديل حروف در تأليف است، لذا هر چه متعادل تر، انسجام و تناسب آن بيشتر، اما تنافر، همان علتي که خليل ذکر کرده است، به واسطه ي دوري يا نزديکي زياد است. فايده در انسجام، گوش نواز بودن و رواني در لفظ و پذيرش معنا در جان به همراه صورت زيبا و روش دلالت مي باشد.» (9)
رمّاني از نخستين نظريه پردازان اين هنر در قرآن به شمار مي رود، هر چند که جاحظ قبل از وي به بافت واژگان به طور عام پرداخت ولي به طور خاص پيرامون قرآن سخني نگفته است. وي چنان که ديديم ما را به قرن دوم هجري ارجاع مي دهد که خليل در آن در موسيقي ژرف کاوي کرد و بحرهاي شعري را کشف و فرهنگش را براساس آوا نوشت.
به خوبي پيداست که اين نگرش حسّي در دريافت تصوير آوايي با بيان روشن تأثير رواني همگام است، چون جان آدمي به تنافر گرايش ندارد، گويي موجب بسته شدن درهاي فهم و دشواري ترجمه ي دلالت واژه مي گردد.
اما رمّاني در اين حوزه سخنش را با نمونه هاي قرآني و غيرقرآني استوار ننمود، که اين به کوچکي حجم رساله ي وي و درک و تأييد اين کلام به محض شنيدن آيات قرآن باز مي گردد، يعني کلّ قرآن کريم؛ دليلي است بر درستي نظريه ي او که حتي يک واژه در آن نه بر گوش سنگين است و نه بر زبان.
اين ملاحظه ي وي که زاييده ي ژرف کاوي در قرآن و فهم طبيعت زبان شيواي عربي است کاربرد دارد، چه رسد به گزينش واژگان توسط قرآن کريم.
بنابراين جاحظ به تفسير جنبه هاي خشونت در زبان عربي پرداخت و حال آن که رمّاني به رواني مخرج در قرآن به شکل خاص، و هر دو در تفسيري مختصر از مفهوم خشن بودن ارائه نموده اند. زغلول سلّام مي گويد: « توجه رمّاني به ارتباط زيبايي لفظي با سهولت و رواني حرکت زبان شايسته ي ذکر است، چون وي از حدود گفتار به تجربه و مشاهده رسيده است و از گذشته زبان شناسان از لفظ وحشي و خشن سخن گفته اند ولي علّت آن را هرگز بيان نکرده اند. » (10)
حق آن است که رمّاني تفسيري ارائه نموده است ولي به حوزه ي تجربه نرسيده است و به بحث در ماهيات آواهاي قرآن نپرداخته و تنها به نمونه هايي بسنده کرده که ديگران هم پيرامون سنگيني و دشواري، آنها را آورده بودند، البته اين بدان خاطر است که کتاب او رساله ي کوچک و مختصري بوده است.
شايد رمّاني دريافت که زبان عادي خالي از واژگان ثقيل نيست و او نخستين بار بحث زيبايي آواي واژه را مطرح نمود که درباره ي تناسب مخارج در واژگان قرآن است، و شايد وي متأثر از بررسي هاي آواشناختي خليل در فرهنگ العين بوده است تا ما را به اين نکته رهنمون شود که زيبايي تلفظ در رواني آن مي باشد. اين نکته را زيباشناسي معاصر هم تأکيد مي کند، چون ارزش زيبايي آوايي در کلمه به زيبايي حرکات و کم کوشي عضلاني در هنگام تلفّظ بر مي گردد. (11)
در ضمن وي رابطه ي جان و روان را با شيء شنيداري فراموش نکرده است، چون گوشها دريچه ي نفس و روان اند و هر چه بر گوش سنگين باشد بر روان نيز سنگين است.
پيداست که واژه ي وحشي بر گوش هم سنگين است و لذا درک زباني آن را رد مي کند و سپس اين ذوق به قانوني بدل مي شود که ازواژه ي غريب هم بيزار مي شود، چون در جامعه کاربرد ندارد، مثل کلمه ي « جلفاط » به معناي لوح و « يعاق » به معناي ابر.
در اين جا دو شرط لازم است:

1. تناسب مخارج از حيث تناسب صفات اين حروف برآمده از خوارج.
2. سلامت واژه از سنگيني از خلال ساخت دروني آن، علاوه بر طبيعت حروف آن.

در اين باره به معيار حسي که همان شنيدن است حکم مي کنيم.

ديدگاه ابن سنان

ابن سنان خفاجي مباني هنري فصاحت وازه را وضع نمود و در فراگير نمودن آن مبالغه کرد. نخستين معيار دور بودن مخارج است و به نظر مي آيد تأثير فلسفه ي هنري در عبارت وي نمايان باشد که مي گويد: « نخست آن که تأليف واژه از حروف با مخارج دور از هم باشد و علّت اين امر روشن است؛ يعني حروف که همان آوا هستند بر گوش همان حکم رنگ را در چشم دارند و ترديدي نيست که رنگهاي متضاد وقتي در يک منظره باشند، از رنگهاي نزديک به هم زيباترند. » (12)
در اين عبارات ايده ي وحدت در تنوّع روشن است، اما به قرآن استشهاد نمي شود بلکه اين اصل به چيز ديگري مرتبط مي شود که همان ترتيب حروف در کلمه و تناسب آن با دستگاه آوايي است که از حلق آغاز و به لب ختم مي شود. لذا به کلماتي استشهاد مي شود که ريشه ي آنها کلمه ي « عذب » است. مي گويد: « اگر شنونده در کلام عرب " عُذب " (اسم مکان) و " عذيبه " (اسم زن) و " عَذب "، "عَذَب" و "عَذَبات" را بشنود، در اين جا فقط دور بودن مخارج حروف از هم مطرح نيست بلکه تأليف خاص آنها با هم در عين دوري از هم است و اگر حرف ذال يا باء مقدم شود، آن زيبايي را که در حالت نخست – يعني مقدم شدن عين – دارد، نمي يابيم. » (13)
گويي تنها زيبايي کلمه ي « عَذَب » به خاطر آغاز شدن با حلق به واسطه ي تلفظ عين و سپس تلفظ ذال ميان دندانها و تلفظ حرف باء در لب مي باشد. اين نظام در تمام واژه ها صادق نيست، مثل کلمه ي « جَمع » که بر عکس از لب به حلق است.
اگر استشهاد وي جزئي است و نظرش در حوزه ي واژگان عام ناقص است، واژگان قرآني هم بهره اي از تحليل ندارند بلکه تنها به اين بسنده مي کند که تناسب و رواني را اعتراف نمايد. چنان که زبان کهن عربي هم اين را مي پذيرد. گمان مي رود که وي از لغزشگاه هاي ديدگاه خود بيمناک است که اگر آن را بر واژگان قرآني تطبيق دهد، اشکالات آن آشکار مي گردد.
آن چه در اين جا مايه ي شگفتي است اين که شوقي ضيف پنداشت ابن سنان که جنبه هاي زيباي آوايي را از علم تجويد برگرفته است، علي رغم اين که ما ويژگي اي در آواي قرآني با معيارِ زبانيِ درست نمي يابيم. مي گويد: «گمان مي رود که ابن سنان در تمام اين مسائل از آثار علماي تجويد قرآن و مباحث ارزشمند آن بهره برده است. » (14)
آن چه که بر عدم بهره گيري وي از علم تجويد دلالت مي کند، عدم درک وي از همانندي و نزديکي دو مخرج در حالت ادغام دو حرف است. نمي توان تصور کرد که ابن سنان از نزديکي مخارج و حتي همانندي آنها در ادغام خبر نداشته است، اما از اين واقعيت زباني به خاطر اقرار همه به ثقيل نبودن آن، فراتر رفته است.
پژوهش گران اعجاز در دوران جديد ديدگاه ابن سنان و زيباشناسي دور بودن مخارج از هم را جدي نگرفته اند و به رواني مخارج در قرآن اشاره کرده اند و با سخنان کلي مثل سخن بيّومي در کتاب البيان القرآني آن را رد کرده اند. بيّومي مي گويد: « از علل غرابت بلاغي سنگيني در تلفّظ است مثل عبارت « تکأکأتُم عليَّ فافرنقعوا » که مخارج حروف در آن به حدي به هم نزديک است که موجب سنگيني در تلفّظ مي گردد، و در قرآن تنها کلماتي با مخارج روان وجود دارد. » (15) اين سخن به تطبيق عملي نياز دارد. اگر با ديدگاه ابن سنان موافق باشيم، و در عين حال و بدون دقت به رواني تلفّظ در قرآن اعتراف نماييم، راز رواني در کلماتي را که در آن يک حرف تکرار مي شود، در نمي يابيم و اين تنها نزديک بودن مخارج نيست. مثلاً در آيه ي مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ (16) در يک کلمه کاف تکرار شده است و نيز در آياتِ أُمَمٌ أَمْثَالُكُم (17) و أَيْنَمَا تَكُونُواْ يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ (18) و يا از زبان مريم (عليه السلام) لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ (19).
اگر تکرار در ذهن ابن سنان تنها يک آوا باشد، نمونه هاي بسياري از قرآن پيرامون نزديکي ميان مخارج وجود دارد، مثل قاف و کاف در آيه ي وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ (20).

ديدگاه ابن أثير

نقدي که ابن اثير بر سخنان ابن سنان خفاجي زده است بايد در ردّ زيبايي دوري مخارج از هم باشد. به ويژه آياتي که آورده ايم که با دوري حرف عين از ذال و باء – آن گونه که او قصد مي کرد – هماهنگ نيست. ابن اثير نقد خويش را از خلال واژگاني مطرح مي نمايد که مخارج در آنها به هم نزديک اند و با اين همه بر گوش سنگين نيست. معيار وي، ذوقي و تابع تجربه ي حسي است. مي گويد: « حس شنيداري، معيار و داور است در زيبا بودن آن چه که زيباست و زشتي آن چه که زشت جلوه مي کند. البتّه نمونه هاي فراواني از اين قاعده بيرون است، چون در کلماتي که مخارج نزديک به هم دارند، چيزهايي است که زيبا هستند. مگر نه اين است که حرف جيم و ياء و شين در مخرج به هم نزديک اند، يعني در وسط زبان و ميان کام که به اين سه حرف حروف شجري گويند. اگر کلماتي از اين حروف ترکيب شوند، زيبا مي باشند. مثلاً اگر گفته شود: « جيشٌ » لفظ پسنديده اي است. » (21) ابن اثير هم چنين به واژه ي « بفمٍ » استشهاد مي کند که از سه حرف لبي تشکيل شده است، اما وي در زيبايي ترتيب از ابن سنان پيروي مي کند و واژه ي « ملع » را ناپسند مي شمرد و واژه ي « علم » را زيبا، چون مخرج عين، حلق است و مخرج ميم، لب.
در تأييد نقد ابن اثير واژگاني از قرآن مثل « استُجيبَ، أُجيبت، أُجيبوا» و واژه اي چون « جيد » را در آيه ي في جيدها حبلٌ من مسدٍ (22) مي آوريم؛ جيم و باء مخرجشان ميان زبان و کام بالاست، اما حرفِ ياء حرفِ نرم، و جيم حرفِ سخت است. هم چنين حرفِ شين بي واک و جيم واکدر است. (23)
از طرفي تناسبي هم وجود دارد که مراد ويژگي هاي اين حروف از حيث شدّت و نرمي، واکدار بودن و بي واکي است که ابن اثير و ابن سنان هيچ يک به آن اشاره نکرده اند. (24)
بسياري از زبان شناسان اين زيبايي آوايي را مورد بررسي قرار نداده اند و پژوهشگران پس از اينها هم کم ترين توجّهي به آن نشان نداده اند. تنها زرکشي در آيه ي لَئِن بَسَطتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَاْ بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ (25) به آن اشاره کرده است. البته او هم به گونه اي که ابن سنان در پي آن بوده، توجّه ننموده است و تنها اشاره اي کرده است که « گفته مي شود زيبايي ترتيب در پايان آيه – نه آغاز آن – صورت گرفته است؟ پاسخ آن است که مانعي قوي در ابتداي آيه، زيبايي ترتيب را مانع شده است، يعني بيم از توالي و پياپي آمدن سه حرف با مخارج نزديک به هم، لذا مفعولِ فعلي که به وسيله ي حرف متعدّي شده، بر فعل متعدّي بنفسه مقدم شده است. » (26)
اگر مخرج ياء از مخرج طاء و تاء دور است، آهنگ آوايي طاء همچنان از آهنگ تاء، متفاوت است. طاء واکدر است و تاء بي واک. اشاره ي زرکشي در عين حال طرفداري از ديدگاه ابن سنان را نفي مي کند و علّت آن سستي استدلال است. اين جنبه ي زيباشناختي نزد رمّاني و ابن سنان جنبه ي ايجاب و نزد ابن اثير جنبه ي سلبي گرفته، اما ردّ و نقد زرکشي همچنان وابسته به معيار ذوق است و چارچوب منطقي ندارد.
در دوران جديد رافعي بر مسأله ي انسجام و هماهنگي تأکيد نمود که فقط هماهنگي ميان حروف نيست بلکه ميان ويژگي هاي حروف است. شيوايي و رواني از نظر او « ترتيب حروف به اعتبار آوا و مخارج آنها و تناسب آنها با هم به صورت طبيعي در واکداري و بي واکي، شدت و نرمي، تفخيم و رواني، اظهار و تکرار مي باشد. » (27)
در تأکيد و تأييد اين هماهنگي در روش رافعي به آيه ي وَإِذَا بَطَشْتُم بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ (28) اشاره مي کنيم که حرف طاء حرف إطباق و استعلاء و جهر است و حرف شين حرف بي واک و نرم، پس تناسب و هماهنگي در صفات اين حروف است.
اگر حرف نون و راء به خاطر اين که نون از کناره ي زبان و دندانهاي ثنايا خارج مي شود و در مخرج به هم نزديک اند و حرف راء هم، که مخرج آنها کناره ي زبان و دندانهاي ثناياست و هر دو از حروف تيز و تندي مي باشند را در نظر گيريم تأليف و تناسب ميان آنها از تأليف و تناسب ميان حروف بي صدا آسان تر است. لذا ناپسند نيست اگر در قرآن کلماتي چون « نُريک، نَري، لِنُريه، نريهم » مي بينيم. اين هر دو حرف ميان تندي و نرمي هستند. چه بسا حرف راء که تکرار شده است، تند و خشن گردد، هم چنين نون، اما نظم موسيقايي در واژگان پيشين به واسطه ي حرکات آن را گوش نواز و در تلفّظ راحت مي گرداند. خداوند مي فرمايد: لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا (29) و يا إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدًا وَنَرَاهُ قَرِيبًا. (30)
علاوه بر اين، طبيعت آهنگ آواييِ خودِ حرف قابل اتکاست. تفسير آن تنها از جهت اعضاي دستگاه گفتار در تفسير بيروني آوا پس از خارج شدن آن از اعضاي دستگاه گفتار درست نيست. لذا روشن مي گردد که اساس انسجام و تناسب در همان ويژگي حروف است، چون حروف داراي تقسيمات زير مي باشند: سخت، نرم، واکدار، بي واک، استعلاء، قلقله و ... (31)
مي توان به تنافر جنبه ي ديگري غير از عدم تناسب و هماهنگي هم اضافه کرد. اين جنبه در تلاش عضلاني دستگاه آوايي هنگام تلفّظ آواهايي که به هم نزديک اند، خود را نشان مي دهد. البتّه اين در هر موقعيت و هر کلمه اي رخ نمي دهد. عبدالحميد ناجي در اين باره مي گويد: « تنافر حروفِ برخي از واژگان و احساس سنگيني آن بر زبان را مي توان تفسير نمود، به ويژه اگرمخارج به هم نزديک باشند. يعني تلفّظ حروفي که در مخارج به هم نزديک اند به معناي اصرار بر مجموعه ي خاصي از عضلات است تا آواي آن لفظ مورد نظر خارج گردد و اين خود موجب احساس رنج مي گردد. » (32)
اگر اين مسأله در تمام مخارج نزديک به هم رخ ندهد، مي توانيم بگوييم نقد جديد به طور جزئي ديدگاه ابن سنان را مي پذيرد. اما او مثل ابن أثير معيار ذوق و درک شنيداري را ارائه مي نمايد. گويي حرف شين در پي سين آيد که هر دو واکدارند و مخرج آنها هم يکي است و تلفّظ هر دو از پي هم عضلات را خسته مي کند. در اين جا غرابت براي ما روشن مي گردد که مراد از آن گوش نواز نبودن با صداهاي يک کلمه مي باشد و به همين خاطر اين ساخت رد مي گردد.
اگر به برخي از واژگان در قرآن کريم مراجعه کنيم مي بينيم که در آنها دو حرف مثل هم در آيه ي لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ (33) (دو سين) و سلَکَکُم (دو کاف) و أمَمٌ (دو ميم) آمده است. حرف سين در آيه ي نخست يکي مفتوح و ديگري ساکن و کاف اول مفتوح و دومي مضموم و در کلمه ي امم ميم اول مفتوح و دومي مضموم است. اما در کلمه ي رزقکُم راحتي را احساس مي کنيم، چون آهنگ قاف غير از کاف است، با اين که هر دو مضموم هستند.
ابراهيم انيس درباره ي اهميت حرکات مي گويد: « براي شناخت سنگيني حروفي که از پي هم مي آيند بايد يادآور شويم که هم نشيني و مجاورت ميان دو حرف بايد بدون فاصله باشد، يعني بين آن دو، حرف يا حرکتي فاصله نشود»(34) و اين در زبان عربي وجود ندارد.
آنان که به اين جنبه ي زيباشناختي مي پردازند و دور بودن مخارج در واژگان قرآني را تأکيد مي کنند بايد متوجه اين نکته گردند که زبان عربي رايج – يا کلام عربي – همان بخش روزمره ي به کار گرفته شده و برگرفته از گنجينه ي کلّي زباني است که به روشني و وضوح و دور بودن از خشونت و دشواري گرايش دارد و اين بر زبان فصيحان عرب جاري شده است. چگونه است که تأکيد مي کنيم واژگان قرآن کريم، گزيشني آوايي و ويراسته از زبان قبايل دارد و بيشتر آن از قبيله ي قريش است و قرآن واژگان مفيد را برگرفته و غيرفصيح را به حال خود وانهاده است.
زبان شناسي جديد تأکيد مي کند که تمام زبانها به ندرت داراي اصوات و آواهاي متنافر از هم هستند. انيس مي گويد: « زبانها در جديدترين شکل شان تقريباً از مجموعه هاي آواييِ متنافر از هم که تلفظ آنها بر زبان دشوار باشد، خالي است، مثل کلماتي که علماي بلاغت آنها را به تنافر حروف توصيف مي کنند، مثل « هُعخُع و مستشزرات » (35). در ضمن، چه چيز ما را وا مي دارد که تصور قلب در کلمه اي مثل « عَلِمَ و عَذَب » را زشت بدانيم؟ ما هميشه « عَلِمَ » را مي شناختيم نه « مَلَع » را. پيداست که اين ويژگي از انگيزه هاي راحتي ذهني و وابستگي به ساخت است، مثل حالت طول کلمه.
ابن اثير با نمونه هايي که ذکر کرده است توانست ديدگاه ابن سنان را ردّ کند. اما مسأله هم چنان نيازمند جنبه هايي است که رافعي نظرش را بر ويژگي هاي حروف بنا کرده است و اين زاييده ي تدبّر ژرف در واژگان قرآني است که زيبايي هاي موسيقايي را کشف مي کند و بر ذوق و درک شخصي تکيه ندارد بلکه بر طبيعت حروف حکم مي کند.
قرائت دقيق آيات قرآن بر اين نکته تأکيد دارد که رواني و راحتي ناشي از انسجام و هماهنگي است و اين مسأله بر دور بودن مخارج از هم محدود نمي شود بلکه حروف و حرکات هم مطرح اند. ويژگي هاي حروف در اين جا ملاک است و انسجام و هماهنگي در ميان تلاقي و برخورد اين ويژگي ها رخ مي دهد نه در ميان مخارج آنها قبل از تلفّظ حرف.
پيداست که ذوق فطري از ديدگاه جاحظ به خاطر گوش نواز نبودن تنافر آن را ردّ مي کند و اين ذوق فطري از نظر پژوهشگران پس از او که از فرهنگ آوايي پيشين بهره برده اند، هرگز خطا نمي کند. مثل آن چه که در مقدمه ي کتاب العين آمده است و يا در آغاز کتاب سرّ صناعة الاعراف از ابن جنّي. چون خليل و ابن جنّي هر دو به بررسي مخارج آواها پرداختند و مخارج را به ني تشبيه مي کردند. اما بهره اي که علماي بلاغت از اين پژوهش ها برده اند، گاه شايسته ي آن نبوده است. ما اعتراف مي کنيم که قرآن عامل و انگيزه ي قوي در بررسي هاي آوايي بوده که هدف زيبا خواندن قرآن بوده است. (36)

پي‌نوشت‌ها:

1. غريّب، روز، النقد الجمالي، ص 75.
2. من شکايت غم و اندوه خود را پيش خدا مي برم. (يوسف، 12 : 86)
3. به بندگان من خبر ده که منم آمرزنده ي مهربان. (حجر، 15 : 49)
4. هرگز به نيکوکاري نخواهيد رسيد تا از آن چه دوست داريد انفاق کنيد. (آل عمران، 3 : 92)
5. ابن ابي الاصبع، بديع القرآن، ص 116؛ ابن قيم الجوزية، الفوائد، ص 219.
6. عبدالقادر، حامد، دراسات في علم النفس الادبي، المطبعة النموذجيه، الطبعة الاولي، قاهره 1949، ص 103.
7. جاحظ ، البيان و التبيين، ج 1، صص 37 – 38.
8. جاحظ ، همان، ج 1، ص 39.
9. رمّاني، ثلاث رسائل في الاعجاز، ص 88.
10. سلّام، محمد زغلول، أثر القرآن في تطور النقد العربي، دار المعارف، مصر، الطبعة الاولي، 1952، ص 242.
11. سلّام، محمد زغلول، أثر القرآن في تطور النقد العربي، ص 240.
12. ابن سنان خفاجي، سرّ الفصاحة، ص 66.
13. همان، ص 152.
14. ضيف، شوقي، البلاغة تطوّر و تاريخ، ص 152.
15. بيّومي، محمد رجب، البيان القرآني، ص 128.
16. چه چيز شما را در آتش ( سَقَر ) درآورد؟ (مدثّر، 74: 42)
17. مگر آنکه آنها [ نيز ] گروههايي مانند شما هستند. (انعام، 6 : 38)
18. هر کجا باشيد، شما را مرگ درمي يابد. (نساء 4: 78)
19. بشري به من دست نزده است. (آل عمران، 3 : 47)
20. و روزي شما و آنچه وعده داده شده ايد در آسمان است. (ذاريات، 51 : 22)
21. ابن أثير، المثل السائر، ج 1، ص 152.
22. برگردنش طنابي از ليف خرماست. (مسد، 111 : 5)
23. ابن جنّي، سرّ صناعة الاعراب، ج 1، ص 50.
24. ابن سنان، خفاجي، سرّ الفصاحة، ص 67؛ ابن اثير، المثل السائر، ج 1، ص 152.
25. اگر دست خود را به سوي من دراز کني تا مرا بکشي، من دستم را به سوي تو دراز نمي کنم تا تو را بکشم. (مائده، 5 : 28)
26. زرکشي، البرهان، ج 3، ص 433.
27. رافعي، مصطفي صادق، اعجاز القرآن، ص 215.
28. و چون حمله ور مي شويد [ همچون ] زورگويان حمله ور مي شويد؟ (شعراء، 26 : 130)
29. تا از نشانه هاي خود به او بنمايانيم (إسراء، 17 : 1)
30. زيرا آنان [عذاب] رادور مي بينند و [ما] نزديکش مي بينيم. (معارج، 70 : 6 و 7)
31. ابن عبدالفتاح، قواعد التجويد، ص 41؛ ابن جنّي، سرّ صناعة الاعراب، ج 1، ص 56.
32. ناجي، عبدالحميد، الاسس النفسية للبلاغة، ص 52.
33. با آنکه بشري به من دست نزده است. (آل عمران، 3 : 47)
34. انيس، ابراهيم، موسيقا الشعر، مکتبة الانجلو المصرية، الطبعة الرابعة، قاهره، 1972، ص 28.
35. انيس، ابراهيم، دلالة الالفاظ، مکتبة الانجلو المصرية، قاهره، الطبعة الثانية، 1960، ص 32.
36. ابومغلي، سميح، «جهود علماء العرب في الاصوات اللغوية»، مجلة الفيصل، عربستان، شماره ي 108، سال نهم، ص 33؛ ابن جنّي، سرّ صناعة الاعراب، ج 1، ص 50 – 65.

منبع مقاله:
ياسوف، احمد؛ (1388)، زيباشناسي واژگان قرآن، حسين سيدي، تهران، انتشارات سخن، چاپ اول.